مهرسا السادات مهرسا السادات ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

مهرسا کوچولو

دردسرهای بچه داری

مهرسا الان 7 ماهست .راستش بعضی و قتا خیلی خسته میشم و کم میارم به خودم میگم چرا بچه دار شدم .ولی بعد احساس میکنم که دارم ناشکری میکنم و فورا حرفم را پس میگیرم . همین جا بگم که من از خدای  خودم ممنونم که مهرسا کوچولو را به من و بابارضا داد. مثلا 2 شب پیش من حالم خوب نبود و میخواستم بخوابم که مهرسا خانم از خواب بیدار شد و تا 5 صبح منو بیدار نگه داشت .نمیدونم طاقت من کمه یا دردسر بچه زیاده .پس چه طور قدیمی ها 5/6 تا بچه میاوردن ککشون هم نمیگزید بی خیال به هر حال شیرینی زندگی به همین بچه و دردسراشه فقط دعا میکنم که خدا بهم قدرت صبر صبر و بازم صبر و توان بده تا بتونم خوب مهرسا را بزرگ و تربیت کنم . مهرسا دوستت دارم ...
29 ارديبهشت 1390

دلتنگی

دیشب یعنی 4 شنبه 7 اردیبهشت بابا رضا رفته بود دانشگاه و چون دانشگاهش دوره مجبوره که شب اونجا بمونه و مهرسا و مامانش هم بیان خونه مامانی و بابایی .بابا رضا عصرا ساعت 7/30 میاد خونه ولی دیشب نیومد و مهرسا خانم هم کلی جیغ  و داد و گریه سر داد .اولش ما فکر کردیم دلش درد میکنه یا لثش میخواره که بیچاره بابایی ساعت 10 شب مجبور شد بره و واسش دندونی بخره ولی بعد کاشف به عمل اومد که نخیییییییییییر دلش برای بابا جونش تنگ شده و مامان مهرسا مجبور شد زنگ بزنه به بابا رضا و گوشی را  بده به مهرسا خانم که درددلی با بابا جونشون بکنند.بابا رضا هم گفت که دختر خوبی باش تا من فردا بیام و ببرمت ددر ولی مهرسا گوش نداد و همچنان گریه کرد و شبی با اذیت و گر...
29 ارديبهشت 1390

داستان های مهرسا و بابایی

مهرسا خانم 2 روز که یاد گرفته بگه (دد) و همه ما را بیچاره کرده .صبح ساعت 5 از خواب بیدار میشه و میگه دداگر هم که دد نره کلی جیغ میزنه .حالا خوبه که صبح ها را دوام میاره ولی عصر که میشه دیگه طاقت نداره و باید یکی ببرتش دد .بابا رضا که تا دیر وقت سر کاره بنابر این این مسئولیت افتاده گردن بابایی .دیگه لباسای مخصوص دد را میشناسه وقتی هم که بابایی حاظر میشه و بغلش میکنه کلی ذوق میکنه و به ما میخنده که بالاخره پیروز شدم و این بابایی داره منو میبره دد. الهی خدا این بابایی را از ما نگیره   ...
29 ارديبهشت 1390

نخستین دندان

آخ جون بالاخره بعد از کلی آبریزش از دهان و چشم و بینی انتظار به سر آمد و جوانه نخستین دندون مهرسا خانم  نمایان شد. مبارک مامانی من خوب من تازه امروز متوجه شدم که داری دندون در میاری و چون خیلی سرم شلوغ بود و از صبح رفته بودم اداره کار تا کارای بیمه بیکاریم را بکنم   وقت نکردم برات دندونی درست کنم ولی قول میدم این یکی دوروزه حتما یک دندونی خوشمزه برات بپزم   ...
28 ارديبهشت 1390

واکسن

فردا باید مهرسا را ببرم که واکسن 6 ماهگیش را بزنم به خاطر همین اصلا حال و حوصله ندارم هر وقت میخوام ببرمش برای واکسن از 1 هفته قبلش غصم میگیره . آخه این نی نی های کوچولو با اون پاهای ناز کوچولو خیلی گناه دارن مهرسا هر سری کلی گریه می کنه  و من خیلی ناراحت می شم ولی بابا رضاش میگه مهرسا هم مثل همه بچه ها عوضش دیگه مریض نمیشه خوب بابا رضا راست میگه درد واکسن 1 الی 2 روزه و بالا خره تموم میشه ولی با همه این حرفا و دلداریها من خیلی غصه می خورم .خدا کنه زودتر فردا تموم بشه و مهرسا زیاد اذیت نشه .                               ...
7 ارديبهشت 1390
1